اولین روزی که اراده کردم بهم بد نگذره!

امروز عالی بود.برای اولین بار تو عمرم تونستم تو لحظه باشم.تونستم به خودم خوش بگذرونم. برای اولین بار قبل از اینکه چیزی اتفاق بیفته آخرشو حدس نزدم.چقد امروز بهم خوش گذشت.با اینکه از دیشب به خودم میگفتم که اگه **** نیاد دیگه بهم خوش نمیگذره.ولی به خودم گفتم چرا باید اینجوری باشه؟وقتی شرایط خوش گذشتن هست حالا اونم نباشه مگه چه اتفاقی می افته؟واقعانم هیچی نشد.خیلی ام بهم خوش گذشت تازه!کلی خندیدم و اصلا به نبودش فکرنکردم.خیلی امروز احساس راحتی کردم.کاش از اول همینکارو میکردم.کاش از اول انقد خودمو عذاب نمیدادم.کاش از اول روزایی که می تونس برام بهترین خاطره هارو رقم بزنه بخاطر نبود یه آدم، اونم بین این همه آدم، خراب نمیکردم.چقداحمق میشن آدما گاهی وقتا.امروز احساس کردم که احمق نیستم.میتونم احساسمو کنترل کنم.میتونم لحظه هامو خوشگل کنم.میتونم گند نزنم به زندگیم،به شادیام.به خنده هام.خنده هایی که خودم عاشقانه دوسشون دارم.خنده هایی که احساس میکنم باهاشون میرم تو ابرا.با اینکه خیلی زدن این حرفا حالت تهوع میگیرم ولی میخوام بنویسم.واسه اینکه یادم بمونه.که دوباره احمق نشم.خر نشم.که دوباره بیخودی گریه های زیر زیرکی نکنم.که بیخودی احساساتمو خرج هیچی نکنم.که بدونم میتونم این شکلیم باشم.که بدونم میتونم آدم باشم.از این کارام بلدم.درسته که با ****  بهترین لحضه هامو تجربه میکنم ولی خوب این دلیل نمیشه که بی ائن نشه این لحظهه ای خوبو تجربه کرد.این احمقانه ترین فکریه که میشه کرد و منم احمق ترین آدمی بودم که اینجوری فکر میکردم.باز خوبه یه پیشرفتی کردم.امیدوارم دوباره خر نشم.دیگه دیر وقته.مثل سگ خستم.از 5 صبح تاحالا کلی کار کردم.کوه،امتحان زبان،اسباب کشی.داره کمرم تا میشه.فکر کنم بقیش باشه واسه بعد بهتره. 

راستی الان فهمیدم که همه ی امروزا منظورم دیروز بوده نه امروزآخه الان سه ساعته که شنبه شده. حال ندارم برگردم غلط تایپی چک کنم.بیخیال خودم که میفهمم چی نوشتم. 

فعلا.

نظرات 1 + ارسال نظر
آتیش پاره شنبه 3 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 10:30 ق.ظ http://miss-atishpare.blogsky.com

منم میفهمم چی نوشتی! :دی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد