خانه عناوین مطالب تماس با من

وبلاگ پرت و دورافتاده من

بدون شرح!

وبلاگ پرت و دورافتاده من

بدون شرح!

جدیدترین یادداشت‌ها

همه
  • چه عجب تو این بلاگ هم یه پست جدید گذاشته شد!
  • روزای بی وقتی(حتی وقت اسمایلی گذاشتنم نیس!)
  • روووووووز دخترااااااااا
  • تنهایی.....
  • خبرای این چندوقته
  • قسمت نبود بنویسم
  • من اومدم با کلی خبر...
  • تابستونم رفت.........
  • روز عالیییییییییییییییییییییی
  • سلاملکم
  • داشتم رد میشدم....
  • [ بدون عنوان ]
  • مام هستیم
  • برگشتتتتتتتتتتتتتتتتتتتمD:
  • مرخصی

بایگانی

  • آذر 1388 1
  • آبان 1388 1
  • مهر 1388 6
  • شهریور 1388 8
  • مرداد 1388 18

آمار : 17302 بازدید Powered by Blogsky

عناوین یادداشت‌ها

  • چه عجب تو این بلاگ هم یه پست جدید گذاشته شد! چهارشنبه 25 آذر‌ماه سال 1388 14:45
    Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA MicrosoftInternetExplorer4 کجا؟! آره با توام کجا داری کنسل میکنی میری؟! نه بابا اشتباهی نیومدی.این وبلاگ همون دختر گشادس که چن ماهه آپ نکرده.فک کردی بازم میای میبینی همون پست قبلیس؟!هه هه...گول خوردی! خوب حالا بذار یه کم ادب خرج کنم سلام کنم.....سلااااااااااااام.بالاخره...
  • روزای بی وقتی(حتی وقت اسمایلی گذاشتنم نیس!) دوشنبه 18 آبان‌ماه سال 1388 01:00
    بعد مدتها اومدم که بنویسم.نمیدونم چرا یهو امشب ولی خوب دیدم خیلی وقته ننوشتم.حتی تو دفتر خودم.دوس داشتم یه جایی حرفامو بنویسم..... هرروز که داره میگذره دارم خودمو ازش دورترو دورتر میکنم بدون اینکه بدونم کارم درسته یا نه.میخوام یه جوری خودمو از تو این وضعیتی که مدتهاس توش گیر افبکبیرون.وضعی که خیلی زندگیمو بهم...
  • روووووووز دخترااااااااا سه‌شنبه 28 مهر‌ماه سال 1388 00:49
    سلااااااااااااام.امروز روز دختره.فقط اومدم که این روزو به دخترایی که به این بلاگ سر میزنن بخصوص آتیش پاره جون و زهرای گل و شیمای عزیزم که خهلی (به قول خودش) دوسش دارم + خودم تبریک بگم.امیدوارم روز دختر بههمه و به خودم خوش بگذره. همگی خوش باشییییییییییید
  • تنهایی..... جمعه 24 مهر‌ماه سال 1388 00:51
    این دو سه روزه هیچ اتفاق خاصی برام نمیفته چرا؟؟؟!!!! انگار همه منو فراموش کردن:( نه مسیجی نه زنگی حتی تو بلاگم کسی یادم نیست.... بعد دو روز آپ کردن اومدم هیشکی بهم سر نزده. یه لحظه احساس کردم دورم خالیه. از احساس تنهایی کردن بدم میاد....... خدایا، وحشت تنهایی‌ام کُشت.. کسی با قصّه‌ی من آشنا نیست در این عالم ندارم...
  • خبرای این چندوقته چهارشنبه 22 مهر‌ماه سال 1388 13:25
    دیگه فک کنم اینکه بشینم خاطره اون روزی که با بچه ها رفتم مزش رفته.ولی خوب اگرم ننویسم هیچی که نمیشه.۵شنبه بود که رفتیم.۵شنبه شب.با بچه ها شام زدیم و رفتیم.کل شب بیداربودیم و خندیدیم.اون شب واقعا یکی از بهترین شبام بود.خیلی بهم خوش گذشت.کلا همه دیگه اینو فهمیدن که اگه با **** باشم هرجا که باشه و اگه به هیچ کسم خوش...
  • قسمت نبود بنویسم یکشنبه 19 مهر‌ماه سال 1388 01:32
    تاهمین لان میخواستم تصمیم داشتم بیام خاطره سفرمو بنویسم ولی همین الان یه اتفتقی برام افتاد که کاملا اعصابمو ریخت بهم. شاید بعدا اومدم نوشتم........... شایدم هیچ وقت.........
  • من اومدم با کلی خبر... چهارشنبه 15 مهر‌ماه سال 1388 20:18
    وااااااااااای سلام.خیلی خوشحالم.خیلی زیاد.فردا دارم میرم مسافرت.با دوستام.خیلی هیجان زیادی دارم.آخه عمرا فک نمیکردم مامانم اینا بذارن.با بدبختی راضیشون کردم.دو روزس ولی فک کنم ایشالا اگه مشکلی پیش نیاد خیلییییییییییی خوش بگذره. داشتم فک میکردم چه مدت طولانییه هیچی ننوشتما!!!!!!!!! چقد بی معرفت شدم بالاخره کتابرو تموم...
  • تابستونم رفت......... چهارشنبه 1 مهر‌ماه سال 1388 13:20
    امروز خونه موندم.هیچ جایی نرفتم.چقد تنهایی کسل کنندس.الان میرم میشینم فیلم نگا می کنم.اااااااااااه تا شنبه هیچ کاری ندارم که بکنم.میخوام یه گوری برم.ولی فک کنم خونه نشین بمونم.انقد این چند روزه بیرون رفتم که مامانم کلی شاکیه فک کنم واسه همینه بد عادت شدم.هی میخوام برم بیرون. ایول که تابستونم تموم شدو ما هیچ جایی...
  • روز عالیییییییییییییییییییییی دوشنبه 30 شهریور‌ماه سال 1388 23:35
    وای که چقد امروز بمن خوش گذشت.چقد بگم که واقعا اندازش باشه نمیدونم.یکی از بهترین روزام بود.با تمام وجودم از تک تک لحظه هاش لذت بردم.خوشی و لمس کردم.به این میگن یه روز عالی.بدون ناراحتی.بدون ناخوشی.البته خوب همشو مدیون حضور یه آدمم که واقعا بهم روحیه میده.چه لحظه هایی بود.حیف که تموم شد.ولی مطمئنم حالا حالاها اثر خوبش...
  • سلاملکم یکشنبه 29 شهریور‌ماه سال 1388 00:45
    سلااااااااااااااااااااام.عیدتون مبارک.نماز روزه هاتون قبول.اگه شمام الان گفتین مال توام باید بگم مرسی.بالاخره همه امتحانام به میمنت و مبارکی تموم شد و خیالم تختخواب شد.فک کنم معدلم بالای ۱۷ شه.کلی خوشحالم.بعد حالگیری ترم قبلم که به خاطر یه نمره معدلم گند خورد توش این ترم خیلی خوشحالم.امیدوارم مثل ترم قبل استادا با بد...
  • داشتم رد میشدم.... سه‌شنبه 24 شهریور‌ماه سال 1388 22:15
    وقت تایپ ندارم.باید برم درس بخونم.هیچی واسه امتحانم نخوندم.فقط خواستم بیام بگم که حالم خیلی خوبه خیلیییییییییییییییییییییییییییییییی. به این میگن ته مودی
  • [ بدون عنوان ] پنج‌شنبه 19 شهریور‌ماه سال 1388 13:36
    همه چی میخوام بگم ولی هیچی نمیگم. یه بار اومدم بنویسم پاک کردم رفتم.ولی دوباره برگشتم. در بدترین وضعیت ممکنم.ولی ترجیح میدم چیز ی ننویسم. بهتره تو دفترچم این سری رو بنویسم. میخوام حالی که الان دارم و فقط خودم بدونم. خیلی دوس دارم بایکی حرف بزنم.ولی کسی نیس. خیلی خیلی حالم بده. بدتر از بد بدتر از همیشه. تازه امروزم...
  • مام هستیم شنبه 14 شهریور‌ماه سال 1388 01:47
    روزایی که دارن میگذرن روزای خوبیه.بدون ناراحتی و غم.خیلی خوشحالم که الان روحیم انقد خوبه.خوشحالم که خوشحالم البته یه کوچولو استرسو دارم که از سه شنبه امتحانام شرو میشه ولی من هنوز لای هیچ کتابی رو باز نکردم.وتازه میخوام با اقتدار شرو کنم به درس خوندن.ولی اینا مهم نیس.روحیم که خوب باشه امتحانامو خوب میدم ایشالا. این...
  • برگشتتتتتتتتتتتتتتتتتتتمD: چهارشنبه 11 شهریور‌ماه سال 1388 01:37
    سلام به همگی.من برگشتم با یه عالمه حس خوب.با یه عالمه خوشحالی.با یه عالمه روحیه.چقد این چند روزه عالی بود واسم.میدونم که منو میزنین اینو بگم ولی فک کنم چون روابطم دوباره با **** خوب شده انقد سرخوشم.کلا میخوام بگم توپم.البته این سری آدم شدما.دیگه فقط باهاش مثل یه دوست خوب برخورد میکنم.سعی کاملمو کردم که یه موقه دوباره...
  • مرخصی سه‌شنبه 3 شهریور‌ماه سال 1388 22:51
    هنوز حالم خوب نشده.ولی بهترم.خیلی بهتر.امروز که واقعا نمیدونم بگم چجوری بودم.فکرکنم فقط با ****‌ یه سلام و یه خدافظی گفتم.همین.البته اصلنم یه نگام طرفش ننداختم.اینجور مواقس که آدم میگه به یه جاییم که نیگا نمیکنه.البته تو دلم اصلا ازاین حرفا نزدم.ولی درکل خیلیم ناراحت نبودم.من تا زمانی دوس دارم با کسی باشم که اونم...
  • بلاتکلیفی دوشنبه 2 شهریور‌ماه سال 1388 01:24
    نمیدونم الان چه جوریم.باید خوب باشم یا بد.فک کنم از بحران ۲-۳روز قبل دراومدم.ولی هنوز روپا نشدم.هنوزم کلی با خودم مشکل دارم.با احساساتم.نمیدونم از خودمو آدمای اطرافم چی میخوام. هنوزم یه جوریم.واقعا بلاتکلیفم.کارام خیلی به نظرم غیر منطقیه. کارام.حرفام.احساساتم.توقعاتم.همشون.همش فک میکنم از دوروبریام توقع زیادی...
  • چرا اینجوریم!!!!!؟؟؟ شنبه 31 مرداد‌ماه سال 1388 01:59
    کاش می فهمیدی....... هیچ آرزوی دیگری ندام.همین برام کافیه.فقط کاش می فهمیدی.کاش میفهمیدی که یه نگاهتم حال منو از اینرو به اونرو میکنه.ولی فک کنم نمیفهمی.هیچ وقت اینو نمی فهمی.یا اگرم بفهمی مطمئنم که میگی به درک!!!!!!نمیدونم تا کی باید به این وضعیت عادت کنم.اصلا میتونم ترکش کنم یا نه.ولی کاش که بفهمی.میدونی الان فقط...
  • هیچی واسه گفتن ندارم که بگم جمعه 30 مرداد‌ماه سال 1388 02:59
    امروزم مثل دیروز.بد بد بد.کسل کننده.دعا میکنم زودتر فردا شه.حوصله هیچ کاری رو ندارم.حتی نوشتن.اه که چقدر حال بهم زن شدم:((
  • کسل کننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننن پنج‌شنبه 29 مرداد‌ماه سال 1388 01:43
    امروز چه روز گندو آشغالو مزخرف و هر فحشی که دوس داری بدی بود.حالم افتزاحه.خرابه خراب.نمیدونم چه مرگمه.یکی نیس بگه خوب آخه لامصب چه دردیته.زر بزن.داد بزن.یه غلطی بکن.لااقل گریه کن که خالی شی.الان که دارم اینو می نویسم در بدترین شرایط روحی ممکنم.از صب تاحالا از بس لبخند زورکی رو صورتم گذاشتم خسته شدم.از بس خنده های الکی...
  • امروزم تموم شد چهارشنبه 28 مرداد‌ماه سال 1388 02:27
    امروز دوباره با بچه ها رفتیم بیرون.البته **** نبود.واسه همسن اونقدی که از امروز انتظار داشتم بهم خوش نگذشت.ولی کلا خوب بود.البته یه دلیل دیگم داشت که خیلی ردیف نبود(البته اینی که میگم خیلی ردیف نبود در مقایسه با دفه های قبله.ولی درکل امروز کلی خندیدم) اونم وجود **** سریش همیشگی بود.من دیگه رسما مطمئن شدم که حالم ازاین...
  • ........... دوشنبه 26 مرداد‌ماه سال 1388 04:35
    این چندروزه روزای بدی نیست.عادیه.ولی خوب خوشحالم.یعنی دیگه میخوام همیشه اینجوری باشم.امروز بعد مدتها دوباره با خواهرم حرف زدم.بعد مدتهااااااااااااااااااااااااااااااااااا.خیلی احساس خوبی کردم.بهش گفتم چرا باهاش حرف نمیزنم.گفتم که فکر میکنم احساسام واسش چرتو پرته.یه عالمه باهاش حرف زدم.واسه اینکه وقت حرف زدن داشته باشیم...
  • موضوع خاصی نداره شنبه 24 مرداد‌ماه سال 1388 00:29
    این چند روزه خوب بود.بالاخره مگه میشه عروسی فامیل نزدیکت باشه و بد بگذره.خیلی باحال بود.یه اکیپ دختر هم سن و سال و شلوغ بودیم که رسما عروسی رو ترکوندیم.صدای منم با اینکه همیشه دالبیه الان یه کوچولو خش داره که تا فردا فک کنم خوب بشه.ولی عروسی خوبی بود.تازه کلی هم خوشحال شدم که تا عید یه عروسی دیگه هم داریم.آخ جونم...
  • روز بی نظییییییییییر ۲ چهارشنبه 21 مرداد‌ماه سال 1388 02:36
    وای امروزم یه روز عالی دیگه بود.باز با بکس خودمون رفتیم بیرون.کلی خوش گذشت.با اینکه امروز احساس میکنم متوجه این موضوع شدم که **** هیچ احساس و نظر خاصی بهم نداره و صرفا به عنوان یه دوست مثل بقیه دوستاش بهم نگاه میکنه ولی اصلا ناراحت نیستم.خیلیم خوشحالم.لااقل از اون بلاتکلیفی ذهنی دراومدم.تازه فهمیدم که احساس خودمم دوس...
  • همینجوری شنبه 17 مرداد‌ماه سال 1388 01:43
    هیچ اتفاق خاصی برام نیفتاده.یعنی اتفاق که زیاد بود.ولی اصلا خاص نبود.امروز تو یه مسابقه برنده شدم که عامل برنده شدن تیم من بودم پسرعمم بالاخره بعد سی سال و اندی سن رفت خونه بخت.خیلی بچه خوب و عالییه.ایشالاخوشبخت شه. دیگه اینکه این هفتم عروسی اونیکی پسر عممه. ولی اینا زیاد مهم نیس. اصلا با وجود اینکه اوضاع مثل قبله...
  • کجای کارم نمیدونم.... جمعه 16 مرداد‌ماه سال 1388 01:13
    شده بعضی وقتا ندونی خوبی یا بدی.مثل این کره خرایی که هنوز را رفتن بلد نیستن چاردستوپا افتاده باشی تو گل ندونستن.ندونی چه مرگته؟اصلا مرگت هست یا نه؟ندونی خوبی یا بدی.اگه خوبی دلیل خوب بودنو ندونی.اگه بدی دلیل اونم ندونی.حالت یه لنگ پا.ندونی چیزایی که دورت میبینی نشونه چیه.باید ازشون خوشحال شی یا ناراحت.حس خودتو در مورد...
  • شب بعد شب بی نظیر پنج‌شنبه 15 مرداد‌ماه سال 1388 01:28
    نمیدونم چی شده.دوباره مثل قبل دارم میشم یا نه.برا همین دوباره با اون دوستم که اون سری حالمو خوب کرد حرف زدم.به جان خودم یه کاره ای هست.معجزه میکنه.می ترکونه.کلی حال میکنم وقتی باهاش حرف میزنم.رسما فک میکنی تو دلته داره حرفایی که تو دلت با خودت میزنی میشنوه.علنی بهم گفت که چرا این رفتارو میکنی.و کلی هم چیزای خوب خوب...
  • بی نظیییییییییییییییییییییییر چهارشنبه 14 مرداد‌ماه سال 1388 00:49
    وای که چقد امروز بهم خوش گذشت.تا الان میتونم بگم بهترین روز و شاید تا آخر عمر جزو ده روز عالی زندگیم باشه.فوق العاده بود.بهتر از اونی که فکرشو میکردم.انقد بهم خوش گذشت که حد و اندازه نداشت.و ****‌هم نه تنها بهم کم محلی نمیکرد.بلکه کلی هم باهم خوب بودیم.و من تمام مدت تو دلم داشتم کیف دنیارو میکردم.روز تکی بود.هیچ...
  • میگذره........ دوشنبه 12 مرداد‌ماه سال 1388 17:11
    این روزایی که داره تند تند سپری میشه،روزای معمولییه.بدون هیچ ناراحتی.بدون هیچ خوشحالی.البته خوشحال بودن که default امه (بجز اون یه هفته نکبتی).ولی خوب خوشحال بودنمم معمولیه.نه کم نه خیلی زیاد.ولی از خودم راضیم.هرچند که هنوز آدم نشدمو شروع به درس خوندن نکردم. ولی از اون مدل قبلیم در اومدم.مطمئنم اگه هنوز اونجوری بودم...
  • یه روز فوق العاده جمعه 9 مرداد‌ماه سال 1388 04:45
    امروز یه روز فوق العاده بود.از اون روزای عالی.یه روز عالی به موقع.از اون روزایی که بعداین چندروز بد لازمش داشتم.واقعا.احساس میکنم الان عالیم.توپ.ردیف.انگار تمام مشکلاتم،تمام ناراحتیام،دردام انگار همشون باهم از بین رفت.چه حس خوبیه الان.کاش تموم نشه.کم نشه.حالا اصلا بذار بگم چی شد.امروز با دوتا از دوستای قدیمیم رفتم...
  • بدون شرح!!! چهارشنبه 7 مرداد‌ماه سال 1388 12:13
    نمیدونم چرا اینو مینویسم.ولی فکرکنم الان حس این شعرو دارم: داری میگذری از من داری رد میشی آسون حرفی برات ندارم بغضمو کردی پنهون اشکامو در میاری ولی انگار نه انگار دستامو بگیر تو دستات برای آخرین بار یه لحظه چشماتو ببند شاید منو یادت بیاد همون که بش گفتی یه روز جای تو هیچ کس نمیاد این شعر عاشقونه نیست یه التماسه خوب من...
  • 34
  • صفحه 1
  • 2