امروز تقریبا خوب بود.دیگه نمیخوام بگم بد بود.چون دیگه نباید خیلی روزام بد باشه.فقط کیفیت خوب بودنش فرق میکنه.امروز تقریبا یه روز معمولی بود.البته من مثل همیشه نبودم.آدم تر شده بودم.البته از دید خودم.از بقیه خبر ندارم.دیگه تابلو بازی در نمیاوردم.البته قبلنم در نمیاوردما.ولی دیگه امروز ترکوندم.خیلیم به نظرم بهتر بود.
میدونی احساس این روزام چیه؟شده نسبت به یه آدم هیچ حس خاصی نداشته باشی ولی بخوای تمام لحظاتتو با حضورش پرکنی.واقعا هیچ احساسیا.ولی احساس کنی که لحظه هاتو فقط این آدم قشنگ میکنه.بهش روح میده.من یه همچین حسی دارم.شاید همه تابلوبازیامم فقط بخاطر همین باشه.بخاطر قشنگ کردن لحظه هام.بخاطر لذت بردن از وقتی که مثه گوله داره رد میشه.ولی خوب متاسفانه این ممکنه با یه سری چیزای دیگه قاطی شه.واسه همین از تابلوبازیام کم کردم.که اطرافیانم فکرنکنن خبریه.البته مهم نیس.خوشبختانه یه عادت خوب دارم اونم ایه که حرفای بقیه یه پاپاسیم ارزش نداره.خصوصا اگه ازاین صدتا یه غازا باشه.
خلاصه اینکه کلی امروز بچه خوب بودم.یه احسا س خوبی داشتم.اینکه میتونم احساساتمو کنترل کنم.خیلی حس خوبیه.ولی با وجود همه اینا روز خوبی بود.حتی با وجود اینکه بخاطر همون تابلو نکردن خیلی وقتا اصلا دورو برش نبودم ولی همون موقعهاییم که بودم کلی خوش گذشت. حتی باوجود آدم سیریشی مثه ****.اون که واقعا رو اعصابه.(این **** با اون قبلیا فرق داره ها)از بچگی از اینکه احساس کنم بانگاه یه آدم دارم کنترل میشم متنفر بودم.از اینکه نگاه های آدما به نظرو منظور دار بیاد.البته شایدم نباشه ها ولی همینکه به نظر اونجوری بیاد واسه من کافیه که یه آدمو برام غیرقابل تحمل کنه.اصلا واسه همینه که اکیپی که الان توشمو دوس دارم.چون اکثرشون بی معنی نگا میکنم.گذرا نگا میکنن.نه خیره.خنده هاشون گذراس نه ادامه دارو معنی دار.از اینکه موقع حرف زدن یهو چشمم بهشون بیفته احساس بدی نمیکنم که باعث بشه سرمو سری بندازم پایین یا مسیرشو فوری عوض کنم.اصلا همینه که باعث میشه تو یه جمعی که دختری جز خودم نیس احساس راحتی کنم.چون نگاها بنظرم جنسی نمیاد. اینکه من یه دخترم که بینشون نشستم اصلا مهم نیس.شایدم باشه ها ولی اینکه من حس نمیکنمواسم کافیه.ازاینکه نگاهای سنگین دورم نیس.حرفای کنایه دار.خنده های زورکی و مصنوعی.البته فقط بعضی وقتا که بین خودشون میخوان حرفای مورد دار بزنن از ائنجایی که خودم کلی با شعورم!!!!! خودمو میکشم کنارو سرگرم یه کار دیگه نشون میدم.اینجوری راحتترم.دوس ندارم بخاطر حضورم نتونن راحت حرف بزنن.
ولش کن.دیگه خیلی داش تخصصی میشد.کلا رو خوبی بود.اگه این نگاهای سنگین **** هم نبود دیگه عالی بود.(بازم منظورم از امروز شنبس نه یه شنبه).دیگه بهتره برم بخوابم چون فرداهم از این روز خوباس.
سلام
امروز برای من خیلی بد بود!
اه حالم بهم خورد.میخواستم دیگه خودکشی کنم.یه لحظه کم آوردم.
نمیدونم چرا قاطی کردم؟!؟!؟
شاید چون زنگ نزد اونی که رفتارش یه چی دیگه نشون میداد حتی آخرین لحظه!
شاید فشار بیرون نرفتنا و خوندن و کنکور لعنتی و اعصاب خورد شدنم!
شاید چشم چپم که همین امروز درد گرفت!
شاید چون فراموش کردم امروز دوست اصلیمو!
شاید لازم بوده
شاید اشتباه کردم
شاید باید پیش میومد
شاید چون چند وقته کسی نبوده واسه ....
شاید لعنت به این شانس
شاید امیدم یه روز تموم شده باید یه کاریش کنم
ای لعنت
اه قاطی کردم دیگه
چیکار کنم خدا
خدا کنه قبول بشم
همه این چیزا امروز اتفاق افتاد.
۲ روز پیش شرایطم خوب بود.
۱ ماه پیش تا قبل از اون عالی تقریبا
مخصوصا وقتی میدیدمش و بچه ها همش روم یه حساب خفنی باز میکردن
چون چند وقت نرفتم دانشگاه خوب
چون جی اف ندارم در حال حاضر
چون خستم دیگه
اول اسم وبلاگمو نوشتم بعد پاک کردم.
خجالت کشیدم.
هیچ کی منو اینجوری نمیشناسه.
کسی که به همه امید میده .
سعی میکنه با همه خوب باشه.
کلی رفیق و دوست داره ولی خدا بهترینشونه.
جز با اون به کسی دیگه همه حرفاشو نمیگه.
میترسه یه جایی یه جوری براش بد بشه.
خیلی شدید محافظه کاره.
البته بعضی مواقع.
بیرون یه اخلاقی داره و تو خونه یه جوره!
بعضی موقعا دوس داره اخلاق خونش مثله بیرونش باشه بعضی موقعا برعکس
همش از کوچیکی بهش گفتن بخون بخون
آدم ضعیفی نبوده ولی از بس بهش گفتن فلانی رو ببین و ...
از بابا ننش ناراحته ولی بازم از بد حرف زدنش با اونا بدش میاد وقتی اونجوری با باباننش رفتار میکنه خودش پیش خودش گریه میکنه.
تاحالا کسی صدای گریشو نشنیده.
همه به عنوان خنده رو میشناسنش.
ولی خیلی احساساتیه.
مرغ همسایه رو غاز میبینه.
بعضی موقع ها فقط درست میبینه
اونقدی که باید خودشو دوس نداره
خونه زندگیشون بد نیست.
کاش زیر زبونش هست.
آخیش سبک شدم.
خدا که دمش گرم اصلا ناراحت نمیشه
اگه تاحالا مارو باید میکشت
ممنون که اینا رو خوندی
اگه خواستی جواب بدی همین تو وبلاگت جواب بده بخونم
خدافز
خیلی شرایطط مشابه منه.یکم سخته خنده دانشگاه احساساتی بشه و نتونه چیزی بگه.آخه ازاون بعیده.معمولنم عکس العملا اینجوریه:
-جون مادرت ول کن داری شوخی میکنی.
-دیگه زر نزن.فقط همین مونده که تو احساساتت فوران کنه.
-اینم یه شوخی جدیده.
-آره منم اینجوری شدم.ولی مال تو خیلی میزنه تو ذوق(هر هر هر..)
-چته چرا این مدلیی چند وقته
......
خیلی سخته که نتونی خودتو بروز بدی.اونی که تو قلبته.اونی که میخوای داد بزنی و نمی تونی.اینکه تو این مسائل کسی یه درصدم شکش بتو نمیره.
میدونم خیلی سخته ولی منم دارم با همین شرایط زندگی میکنم.
انقد دیگه بهم فشار اومد که واسه اولین بار دفتر خاطراتمو وا کردم و توش نوشتم.الان چندوقته که می نویسم.وبلاگم خوبه.مخصوصا اگه کسی نشناستت دیگه راحت مینویسی.
خیلی نسبت به چندوقت پیش سبکترم.
بااینکه وقتی می نویسم حتی خودمم تو دلم میگم داری زر میزنی.این چیزا بتو نمیاد.شبیه این دختر خرا شدی.آخه احساسات اونم من.که تا یکی حرفشو میزنه رنگم سبز میشه و مسخره بازی در میارم.
شاید دو سه سال دیگه که اینارو بخونم کلی بخندمو مسخره کنم خودمو.ولی لااقل الان بهم آرامش میده.توام همین کارو بکن قول میدم بیام نوشته هاتو بخونم.
یه چیزی هست که هروقت یه کسی اینو بهم میگه احساس خوبی بهم دست میده.نمیدونم الان ربطی به موضوع داره یا نه ولی بتو هم میگم شاید واسه توام اینجوری باشه:
"دل به دل را داره"
منتظر آدرس بلاگتم.خدافز.
سلام
امروز خوب بود.
میدونی چیه!
از بس نرفتم بیرون قاطی کردم اونم با این همه استاتیک و مکانیک خاک و نقشه برداری و ...
اوف خسته کنندس الان فکرش ولی اون موقع حال میکردم باهاشون
منم اولای وبلاگم همینجوری مثل دفتر خاطرات استفاده میکردم
ولی دیگه نشد چون بعضی دوستام میدونن
دوست دارم مخفیانه باشه خوب!
قبلا یه دوس دختری داشتم اولاش خوب بود ولی دیگه از شهرمون رفت جایی دیگه قبلشم که اینجا بود بعضی موقع اس جواب نمیداد
و کلی اعصاب خورد کنی داشت ولی از سادگیش بود!!! یه کم هم خنگ و بی تجربه البته! ولی به هر حال دوران خوبی بود. چون میشد همدیگرو ببینیم و با هم باشیم. شانسو میبینی
تو دانشکده آشنا شدیم
بعد دیگه از بس تو دانشکده باحال بود اخلاقم که خودمم حال میکنم الانشم/ کلی دخترا زنگ میزدن که دوست داریمو این حرفا ولی چون حتی نمیخواستن اسمشونو بگن یا میگفتم عجله نکن و .... خوشم نمیومد
دختر همسایمونم شمارشو غیر مستقیم داد و ..
میگم یعنی در کل ارتباطم بد نیست.
ولی الان مشکلم تنهاییه
دوست دارم از شهر خودم یکی باشه که باهاش باشم
۱ ماهیم هست که تو خونه داشتم میخوندم بیرون نرفتم حتی ۱ ساعت
واسه همین اخلاقم مثل قبل نیست.
باید یه کم برم تو جمع خودمو یادم بیاد!!
شاید مسخره باشه ولی خوب بالاخره مشکله دیگه!
یه دختر فقط تو دانشکده بهش شماره دادم.
فقط یه نفر.اونم که نزگید! گرفتا.خیلیم پایه نشون میداد. شماره دارم ولی ازشون یا خوشم نمیاد یا دورن! دوست دارم نزدیک باشن که بشه ببینی همیشه.
اصلا وسواسی نیستما چیز زیادیم نمیخوام که ولی....
دمت گرم جواب دادی
وبلاگ باشه واسه یه موقع دیگه!
الان فعلا وضعیتم جالب نیس!
امیدوارم واسه کنکورت موفق باشی.
الان فهمیدم که نوع مشکلمون باهم فرق داره ها.من دنبال اینکه در حد یکی دوماه با یکی باشمو ول کنم نیستم.چون احساساتم این مدلی نیس.نمیخوامم که باشه.من دنبال یه رابطه پایدارم.که دوباره از تنهایی نترسم.اونجوری که هی آدمای دورتو عوض کنی فقط خودتو گول میزنی.یعنی بازم تنها میشی.حتی اگه دورت پر باشن.
چقد نگاهت به زندگی عالیه! خس قشنگی داری همینجوری ادامه بده. ای ول *: *:
مرسی عزیزم.ولی فکر کنم ادامش خیلی واسم سخت باشه.همیشه فکر میکردم تا زمانی که احساس کنم حسم با یه نفر دوطرفس دوس دارم ببینمش.ولی الان این کم محلیا داره دیوونم میکنه.