کسل کننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننن

امروز چه روز گندو آشغالو مزخرف و هر فحشی که دوس داری بدی بود.حالم افتزاحه.خرابه خراب.نمیدونم چه مرگمه.یکی نیس بگه خوب آخه لامصب چه دردیته.زر بزن.داد بزن.یه غلطی بکن.لااقل گریه کن که خالی شی.الان که دارم اینو می نویسم در بدترین شرایط روحی ممکنم.از صب تاحالا از بس لبخند زورکی رو صورتم گذاشتم خسته شدم.از بس خنده های الکی تحویل اینو اون دادم.از بس هرکی پرسید چیزی شده گفتم مگه آدم خوشحالتر از اینم میشه!وای خسته شدم خدا.از امروزی که گذشت خسته شدم.از پریروز.از این لحظه های سنگین امشب که انگار نمیخوان بگذرن.از این حس لعنتی.نمیدونم چیه.ولی مثل خوره افتاده به جونم.از چیزی که نمیدونم چیه و مدام میاد سراغم.از دردی که درمون دائمیشو بلد نیستم.از آدمایی که برای دلخوشیشون باید مدام دروغ تحویلشون بدم.از اینکه نمیتونم احساسمو بروز بدم.ازاینکه هی دارم به خودمم دروغ میگم.ازاینکه حتی دارم خودمم گول میزنم.از این همه خیال پردازی.از تجسم واقعیت تلخی که مطمئنم خیالی نیس.از این روزا و شبای کسل کننده. از آدمایی که نمیخوام باشن و هستن از آدمایی که میخوام باشنو نیستن.ازدعاهایی که همش از خدا میخوامشونو نمیشه.از التماسایی که هیچ دلی به حالشون نمیسوزه.از وانمود به خوب بودن کردن.از لحظه هایی که یه عالمه انتظارشونو میکشم.انتظاری که انگار یه قرن طول میکشه و آخرشم وقتی اون لحظه میرسه میفهمم که خبری نیستو تو این گورم مرده نخوابیده.از همشون خسته شدم.واااااااااااااااااااااااااااااااااااااای خیلی خستم.کسل مطلق.چه روز بی روحی.میخوام یکیو بغل کنمو زار زار تو بغلش گریه کنم.غیر این آروم نمیگیرم.چرا پس این بغض لعنتی نمی ترکه.داره گلوموپاره میکنه.پس چرا کسی نیس الان پهلوی من؟من همین الان یکیو میخوام.فقط همین الان.خدا یعنی میشه همین الان یکی بیاد من باهاش حرف بزنم.ولی ایندفم مثله دیروز پریروزه که هرچی بهت گتم نگام نکردی.دیگه منو دوس نداری یعنی؟میدونم.آخه منم همچین آش دهن سوزی تو این مدت برات نبودم.بهت حق مدم.باید بکشم.

هیییییییی..........چی بگم.انقد بی حوصلم که حال تایپم ندارم.فکرکنم یه عالمه حرفو جا انداخته باشم.ولی دیگه حال چک کردنم ندارم.من دلم گریه میخواد.........................

نظرات 2 + ارسال نظر
عروس مرده پنج‌شنبه 29 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 01:55 ق.ظ http://like-a-tree.blogsky.com

خیلی داغون پاغونی رفیق. در این اوضاع چیزی نگم بهتره. !!!

داغووووووووووووووووووووووووووووووون.تازه الانو ندیدی که داغون ترم شدم.
کلا تو این دو روزه ۷-۸ سالی پیر شدم؛)
راستی من رفتم تو بلاگت.نمیدونم چرا هرکاری کردم نتونستم واسه پستات نظر بذارم:|:(

آتیش پاره پنج‌شنبه 29 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 10:42 ق.ظ

قربونت بچسبم نبینم ناراحتی! *: *: *:

دیگه دیدی تموم شد.نمیخواستم جلوت بروم بیارم ولی نشد.شرمنده.ایشالا دعا کن اون اتفاقی که میخوام بیفته که تا فردا پس فردا شار‍‍‍‍ژ شم:*

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد