امروز دوباره با بچه ها رفتیم بیرون.البته **** نبود.واسه همسن اونقدی که از امروز انتظار داشتم بهم خوش نگذشت.ولی کلا خوب بود.البته یه دلیل دیگم داشت که خیلی ردیف نبود(البته اینی که میگم خیلی ردیف نبود در مقایسه با دفه های قبله.ولی درکل امروز کلی خندیدم) اونم وجود **** سریش همیشگی بود.من دیگه رسما مطمئن شدم که حالم ازاین بشر بهم میخوره.انقدم تابلو برخورد میکنم که خنگه اگه تاحالا اینو نفهمیده باشه.
روز خوبی بود.بدک نبود.
دیگه حال نوشتن ندارم.آخه بیرون ساندویچ خوردم فک کنم کاهواش بهم نساخته.بیرونروی دارمفعلا با اجازه.
این چندروزه روزای بدی نیست.عادیه.ولی خوب خوشحالم.یعنی دیگه میخوام همیشه اینجوری باشم.امروز بعد مدتها دوباره با خواهرم حرف زدم.بعد مدتهااااااااااااااااااااااااااااااااااا.خیلی احساس خوبی کردم.بهش گفتم چرا باهاش حرف نمیزنم.گفتم که فکر میکنم احساسام واسش چرتو پرته.یه عالمه باهاش حرف زدم.واسه اینکه وقت حرف زدن داشته باشیم یه راه طولانی ماشین خورو کلا پیاده اومدیمو پاهامون تاول زد.ولی خیلی خوشحالم.باهاش که حرف میزنم یه حس خوبی پیدا میکنم.(فکرکنم کلا باهرکی حرف میزنم یه حس خوبی پیدا میکنم).حس اینکه کارام و فکرامو احساساتم خیلیم غیر طبیعیو مزخرف نیس.این حی که یکی به کارای آدم حق بده خیلی حس خوبیه.البته تریپ خرکردن نه ها.یه مدل دیگه ای که اسمشو نمیدونم.ولی کلا محارفه ردیفی بود.کلی به خواهرم افتخار کردم که انقد توپ حرف میزنه.
امشبم که ردیف بود.کلا خوبه همه چی.دیگه میترسم بیشتر بنویسم جمله هام خیلی تکراری بشه.
فعلا
این چند روزه خوب بود.بالاخره مگه میشه عروسی فامیل نزدیکت باشه و بد بگذره.خیلی باحال بود.یه اکیپ دختر هم سن و سال و شلوغ بودیم که رسما عروسی رو ترکوندیم.صدای منم با اینکه همیشه دالبیه الان یه کوچولو خش داره که تا فردا فک کنم خوب بشه.ولی عروسی خوبی بود.تازه کلی هم خوشحال شدم که تا عید یه عروسی دیگه هم داریم.آخ جونم عمومم تا اون موقع میاد.دیگه جفتمون جور میشه.وای که چقد دلم واسش تنگ شده.میخوام زنگ بزنم صدای خوشگلشو وقتی میگه از اینجا هزار تا میبوسمتو بشنوم و هر هزارتا بوسشو از تو سیمای تلفن بقاپم.میتونم بگم که عاشقشم. خیلی دوسش دارم.واقعا که تکه.
دیگه خبر خاصی نبود.بقیه اتفاقا روتین بود و مثل همیشه.دیگه سه شنبه رم که گفتم خیلی توپ بود.همین دیگه.بریم تا ببینیم فردا چی میشه.ایشالا که خوب باشه واسه همه.فعلا.